وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء
وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء

در آستان یار (یک)


محدث جلیل، میرزا حسین نوری درباره او می‌گوید: «تنها کسی که علمای شیعه با اختلاف دیدگاه‌ و اختلاف طریقه‌ای که دارند، بر صدور کرامات از او اتفاق نظر پیدا کرده‌اند، سیدبن‌طاووس است. و این اتفاق نظر درباره هیچ کسی قبل و بعد از سید، محقق نشده است». 

 سیدبن‌طاووس از عالمانی است که تشرفات و ارتباط او با امام عصر علیه‌السلام محل تردید واقع نشده است. او آشنای مولای خود حضرت مهدی سلام‌الله‌علیه بوده است. چنان‌ آشنا که نوای حضرتش را می‌شناخته است. خود در کتاب «مهج الدعوات» در ضمن دعاهای منقول از امام عصر سلام‌الله‌علیه می‌نویسد:

من در سامرا بودم. سحری دعای او علیه‌السلام را شنیدم. بخشی از دعای آن حضرت را حفظ کردم. آن حضرت برای زندگان و مردگان،‌ دعا می‌کرد و چنین می‌فرمود: «آنان را باقی بدار» یا اینکه فرمود: «آنان را زنده کن در زمان عزت ما، در زمان حکومت و سلطنت و دولت ما ». و این واقعه در شب چهارشنبه، 13 ذی‌قعده سال 638 رخ داد.

گاهی نیز از جانب امام عصر سلام‌الله‌علیه، برای سید پیغام‌هایی می‌رسید. یکی از این ماجراها را خود سید مفصلاً نقل کرده است. خلاصه ماجرا چنین است که شخصی به نام عبدالمحسن که سیدبن‌طاووس او را مورد اطمینان می‌دانسته است، به خدمت آن سرور مشرف می‌شود. آن حضرت به‌وسیله عبدالمحسن پیغامی برای سید‌بن‌طاووس می‌فرستد. شبی که عبدالمحسن میهمان جناب سید می‌شود، با غرائب و کراماتی همراه است. خلاصه اینکه سید وقتی برای نماز شب برمی‌خیزد، هر چه می‌خواهد آب بر روی دستانش بریزد و نماز بخواند، دهانه ظرف برگردانده می‌شود. سرانجام سید نمی‌تواند وضو بگیرد و به بستر می‌رود. در خواب رؤیایی می‌بیند و می‌فهمد که این سلب توفیق به‌سبب کوتاهی‌ در احترام به پیک امام عصر صلوات‌الله‌وسلامه‌علیه است. پس توبه می‌کند و تصمیم به اکرام و احترام بیش از پیش او می‌گیرد و برمی‌خیزد و این بار موفق به وضو گرفتن می‌شود. سید نقل می‌کند که دو رکعت از نماز شب را خواندم که فجر طالع شد،پس بقیه رکعات را به نیت قضا خواندم.

آری، زندگی سید علی‌بن‌طاووس، مقرون به این کرامات و عجایب است. یکی دیگر از مواردی‌ که نشان‌دهنده توجه حضرت ولی‌عصر ارواحناله‌الفداء به سید است، ماجرای تشرف اسماعیل هرقلی است. در این تشرف، امام زمان سلام‌الله‌علیه،‌ سید را «فرزند» خود خطاب می‌فرماید. اسماعیل در زمان سیدبن‌طاووس زندگی می‌کرده و دچار بیماری‌ای در پای خود می‌شود؛ دملی چرکین که بسیار وی را آزار می‌داد.

اسماعیل نزد جناب سیدبن‌طاووس که پناهگاه عموم مردم بود، می‌آید و مشکل خود را عرض می‌کند. سید دستور می‌دهد که اطبای شهر حلّه جمع شوند و درباره این مرض نظر دهند. آنان می‌گویند:‌ «این دمل، بالای رگ اکحل است؛ بنابراین بریدن آن خطرناک است؛ زیرا ممکن است رگ او بریده شود و بمیرد».

سیدبن‌طاووس‌ رحمه‌الله به وی گفت:‌ «من به‌سوی بغداد می‌روم و شاید اطبای آنجا حاذق‌تر باشند، پس با من بیا».

طبیبان آنجا نیز همان نظر را می‌دهند.

سرانجام، اسماعیل که از درمان خود عاجز شده بوده است، به‌سوی سامرا می‌رود  و حرم عسکریین علیهماالسلام را زیارت می‌کند و در سرداب مقدس، به خداوند متعال و به امام زمان سلام‌الله‌علیه استغاثه می‌کند و کارش همین‌گونه ادامه می‌یابد تا روز پنجشنبه.

اسماعیل ماجرای روز پنجشنبه را چنین بیان می‌کند:‌ «من به‌سوی دجله رفتم و غسل کردم و لباس تمیزی پوشیدم و ظرفی که همراه داشتم پر آب کردم و به قصد حرم حرکت کردم. آنجا چهار نفر سوار دیدم که از شهر خارج شده بودند. گمان کردم این‌ها از جمله شرفایی هستند که بیرون شهر گوسفندان خود را می‌چرانند. تا اینکه با آن‌ها روبه‌رو شدم. در بین ایشان دو جوان بودند. هر دو نفر شمشیر داشتند. شخص دیگر، پیرمردی بود نیزه به‌دست. نفر چهارم نیز شمشیر داشت و فرجیه‌ رنگینی داشت که بالای شمشیر قرار گرفته بود و تحت‌الحنک انداخته بود».

 پیرمرد سمت راست راه ایستاد و نیزه‌ای را داخل زمین کرد و آن دو جوان در سمت چپ راه ایستادند. و آنکه فرجیه داشت، در همان وسط راه ایستاد؛ مقابل اسماعیل.

پس از این، آنها به اسماعیل سلام کردند و اسماعیل جوابشان داد. آنکه فرجیه داشت، گفت:‌ تو فردا به سمت خانواده‌ات می‌روی. اسماعیل گفت:‌ بله. آن شخص گفت:‌«جلو بیا تا ببینم چه چیز آزرده‌ات کرده است».

اسماعیل می‌گفت:‌ «من از تماس با ایشان کراهت داشتم و پیش خود گفتم:‌ اهل بادیه از نجاست پرهیز نمی‌کنند و من از آب بیرون آمده‌ام و لباسم خیس است. سپس جلو رفتم و او دستم را گرفت و به‌سوی خود کشید و دست خود را به پهلوی من کشید، از جانب کتف لمس کرد تا آنکه دستش به زخم رسید، زخم را فشرد. دردم گرفت. پس از این دوباره راست روی زین خود قرار گرفت. آن پیرمرد به من گفت:‌ «اسماعیل، رستگار شدی».

تعجب کردم که از کجا اسم مرا می‌داند. گفتم: رستگار شدیم و شما هم رستگار شدید، ان شاء الله. شیخ گفت: او امام است. اسماعیل گفت:‌ من به‌سوی او رفتم و او را در آغوش گرفتم و رانش را بوسیدم. سپس او روان شد و من در کنارش حرکت می‌کردم. فرمود:‌ «برگرد». گفتم: هرگز از تو جدا نمی‌شوم. فرمود: «مصلحت در بازگشتن توست». دوباره همان‌طور پاسخ دادم.

پیرمرد گفت: «اسماعیل، خجالت نمی‌کشی؟ امام دو بار به تو فرمود برگرد و تا باز مخالفت می‌کنی؟» مرا با این کلام سرافکنده کرد. ایستادم. او چند قدم جلو آمد. و به من رو کرد. و فرمود:‌ وقتی به بغداد رسیدی، ابوجعفر (خلیفه آن زمان) تو را طلب می‌کند. وقتی پیش او رفتی و چیزی به تو داد، آن را نگیر. و به فرزند ما، رضی (رضی‌الدین،‌ سیدبن‌طاووس) بگو که نامه‌ای برای تو به‌سوی علی بن عوض بنویسد. من به او سفارش می‌کنم که آنچه می‌خواهی به تو بدهد».

پس از این اسماعیل شفا می‌یابد و حتی اثر ترمیم زخم نیز در او باقی نمی‌ماند.

این توجه به سید، برای او مقام عجیبی نیست؛ چراکه همواره وجود مبارک امام زمان سلام‌الله‌علیه را بر خودش مقدم می‌داشته است. سید به فرزندش محمد چنین می‌فرماید: «و قدّم حوائجه على حوائجک عند صلاة الحاجات و الصدقة عنه قبل الصدقة عنک و عمن یعز علیک و الدعاء له قبل الدعاء لک و قدمه ع فی کل خیر یکون وفاء له و مقتضیا لإقباله علیک و إحسانه إلیک و اعرض حاجاتک علیه کل یوم الإثنین و یوم الخمیس من کل أسبوع بما یجب له من أدب الخضوع».

«در وقت خواندن نماز حاجت،‌حاجات او را بر حاجات خویش مقدم بدار و هنگام صدقه دادن، ابتدا از جانب او نیت کن و سپس از طرف خودت و عزیزانت. و ابتدا برای او دعا کن و سپس برای خودت. و او را مقدم بدار در هر خیری که وفاداری برای او به حساب می‌آید و مقتضی توجه او به‌سوی تو و احسان او به توست. و هر دوشنبه و پنجشنبه حاجات خود را به او عرضه نما و در عرض حاجت، آداب خضوع نسبت به او  را که بر تو واجب است،‌بنما».


منبع http://bahjat.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد