وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء
وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء

ستون حنّانه امام زمانمون باشیم...

 

زمان ثمردهی‌اش گذشته بود و دوره بازنشستگی را طی می‌کرد. روزگاری طراوت و سرسبزی داشت و کودک و بزرگ از قِبَلِ او مرزوق بودند. اما اکنون تمام دلخوشی‌اش این بود که پیامبر اعظم ـ صلی­ الله­ علیه­ و­آله ـ چون به ایراد سخن می‌ایستاد بر او تکیه می‌کرد و این برای او از هر افتخاری بالاتر بود.

نخل خشکیده‌ای در شهر مدینه که توفیق هم­جواری با حجّت کبرای حق و برترین مخلوق در عرصه هستی را پیدا کرده بود.
او چوب خشکیده‌ای بود از جنس نخل، نه ادعای عقلانیّت داشت و نه خود را در حد و اندازه ما انسان‌ها می‌دانست. اما تمام سرمایه‌اش عشقی بود که به وجود نورانی پیامبر خدا ـ صلی ­الله­ علیه­ و­آله ـ در دل پیدا کرده بود.
چند صباحی گذشت تا این که اصحاب برای حضرت منبری سه پله از چوب درست کردند و با اجازه ایشان وارد مسجد نمودند، اما تکیه حضرت همچنان به نخل خشکیده بود.
در اثناء سخن، حضرت به سمت منبر حرکت کرد. اما چند قدم دورتر نشده بود که نخل صدایش به ناله بلند شد. ناله‌ای از سوز دل مثل ناله ماده­شتر در فراق فرزندش. و همه مردم شنیدند و به ستون حنّانه خیره ماندند که الله اکبر!
الله اکبر از این شور و اشتیاق و از این بی‌تحملی درد فراق! 
اما او نبیّ رحمت بود و کشتی نجات امّت؛ و با همه هستی رفیق شفیق بود و یار صمیمی. و الله اکبر از این قلب آکنده از محبّت نبی حتی نسبت به آنچه که ما بی‌جانش می‌پنداریم.
او برگشت به سوی ستون و با تمام وجود او را در آغوش گرفت و خوشا به حال ستون عاشق. نخل اما صدای ناله‌اش عوض شد و مثل کودکی که بعد از دوری به آغوش مادر رسیده باشد هق هق گریست. 
و رسول او را نوازش کرد. آن قدر که نخل در آغوش پرمهر مادر هستی آرام گرفت و گریه‌اش خاموش شد.
حضرت رو کرد به مردم و فرمود: به خدا قسم اگر در آغوشش نمی­گرفتم تا قیام قیامت ناله‌اش پایانی نداشت!
و مرحبا بر ستون و هزار آفرین بر این همه ارادت و استقامت!
آری مهدی‌جان! او که چوب بود و بی‌جان، فراق حجت خدا را چند ثانیه بیشتر نتوانست تحمل کند اما ما که انسانیم و ادعا داریم سیزده قرن فراق تو را دیده‌ایم و هنوز صدایمان به ناله بلند نشده است! که اگر شده بود تو آمده بودی! چرا که تو پسر همان پیغمبری با همه شئونات حتی مهربانی‌اش منهای وحی.
آری، مشکل از ما است که لذت با تو بودن را نچشیدیم تا در رنج و درد جانسوز فراقت ناله زنیم.
ما بیشتر به نبودنت انس گرفته‌ایم تا به بودنت؛ پس بیا، بیا و لذت با ولی بودن و با ولی زیستن را به انسانیت بچشان.


منبع ما: darichehentezar.blog.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد