حکیمه خاتون عمه امام حسن عسکری(ع) می گوید: در شب نیمه شعبان بود که برادر زاده ام امام حسن(ع) مرا دعوت کرد تا افطار در خانه ایشان بروم من هم افطار به خانه امام رفتم و بعد از صرف افطار برادر زاده ام گفت: عمه جان امشب اینجا بمان چرا که امشب خداوند جهان را به نور وجود حجت خویش، نور باران خواهد ساخت.
تا سحر در کنار نرگس خاتون ماندم و دمدمهای صبح بود که نرجس بعد از پایان بردن نماز به خود می پیچید امام عسکری(ع) از اتاق خویش بیرون آمد و به من فرمود: عمه جان برایش سوره مبارکه قدر را تلاوت کن.
من یک چیز عجیبی در آن سحرگاه دیدم و آن این بود که هنوز بچه ای که به دنیا نیامده بود همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مبارکه قدر را با من تا آخرین واژه تلاوت کرد. از شنیدن نوای دل انگیز قرآن او هراسان شدم که امام حسن عسکری(ع) مرا صدا کرد و فرمود:«عمه جان! آیا از قدرت الهی شگفت زده شده ای؟ اوست که ما را در خردسالی به بیان دانش و حکمت توانا ساخت و به سخن در آورد و در بزرگسالی روی زمین حجت خویش قرار می دهد چه جای شگفتی است؟!»
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که «نرجس» از نظرم ناپدید گردید و گویی حجابی میان من و او فرو افکنده شد و ما را از هم جدا ساخت در روایت دیگری آمده است که :سپس لحظاتی چند حالت وصف ناپذیری برایم پیش آمد به گونه ای که گویی دستگاه دریافت وجودم از کار افتاده است و نمی دانستم در اطرافم چه می گذرد به خود آمدم و فریاد زنان و به سرعت به طرف اتاق امام دویدم اما پیش از آنچه چیزی بگویم فرمود:« عمه جان بازگرد که او را در همان جا خواهی یافت که از برابر دیدگانت ناپدید شد.»
به اتاق نرجس بازگشتم ، دیدیم پرده ای که ما را از هم جدا ساخته بود برطرف شده است، چشمم به آن بانوی گرامی افتاد ، دیدم چهره اش غرق در نور است به گونه ای که دیدگانم را خیره ساخت و در همین لحظات کودک گرانمایه ای را دیدم که در حال سجده است و خدای را ستایش می کند.
(بحار ج،52، امام المهدی، آیت الله سید محمد کاظم قزوینی ص 191)