محمدحسین زمانیان
یکی از کارآمدترین ابزارها برای بیان معارف اعتقادی و تربیتی، بیان حکایت و داستان است که ما نیز به مناسبت نیمه شعبان، میلاد قطب عالم امکان حضرت خاتم الاوصیاء، بقیه الله الاعظم امام زمان ارواحنا فداه، چند حکایت پیرامون آن حضرت را از کتاب گرانسنگ «بحارالانوار» تالیف علامه بزرگوار مجلسی (ره) برای شما عزیزان نقل مینماییم:
«میرزا محمد استرآبادی میگوید: من در حرم الهی یعنی مکه مکرمه زندگی میکنم، شبی در مسجدالحرام مشغول طواف خانه خدا بودم، ناگاه جوانی را دیدم که وارد مسجدالحرام شد، او که سیمایی زیبا داشت به طرف کعبه آمد و همراه من مشغول طواف شد، در اثنای طواف وقتی به من نزدیک شد یک دسته گل سرخ به من عنایت فرمود. البته آن روزها فصل شکفتن گل نبود، من دسته گل را گرفته و بوییدم و گفتم: آقا جان! اینها را از کجا آوردی؟ فرمود: از خرابات! این بفرمود و از نظر ناپدید شد که دیگر او را ندیدم.» (بحارالانوار ج 52 صفحه 176)
«یاد مولا و سرور دل»
«ابو ابراهیم کوفی میگوید: به خدمت امام جعفر صادق (ع) شرفیاب شدم، نزد ایشان نشسته بودم که فرزند برومندشان امام موسی بن جعفر (ع) وارد شد، وی پسربچهای بیش نبود ولی من به احترام او از جا برخاستم و سر مبارکش را بوسیدم و نشستم. امام جعفر صادق (ع) فرمود: ای ابا ابراهیم! این طفل پس از من امام توست، در مورد امامت او گروهی منحرف شده و عدهای دیگر به سعادت میرسند، خداوند قاتل او را لعنت نموده و بر عذابش بیفزاید؛ پروردگار از صلب او بهترین مخلوق خود را به دنیا خواهد آورد و عدهای از روی حسادت، میلاد او را دوست نخواهند داشت، ولی خداوند آنچه را که میخواهد عملی خواهد ساخت، او آخرین امام از امامان دوازده گانه است و مهدی نام دارد که خداوند به بزرگواری ممتاز نموده و او را در جایگاه قدس خویش جای خواهد داد، کسی که منتظر ظهور امام دوازدهم باشد مانند کسی است که در رکاب پیغمبر (ص) است و با شمشیر برهنه دشمن حضرتش را دفع مینماید.
در این موقع مردی از پیروان بنی امیه وارد شد، امام جعفر صادق (ع) سخن خود را قطع کرد، پس از آن پانزده مرتبه خدمت امام جعفر صادق (ع) مشرف شدم تا آن روایت را بطور کامل از ایشان بشنوم ولی موفق نشدم. سال بعد روزی به خدمت حضرت (ع) رسیدم، او در حالی که نشسته بود (در ادامه آن سخن دلنشین) به من فرمود: ای ابا ابراهیم! او (مهدی) کسی است که پیروان خود را بعد از اینکه مدت زیادی گرفتار ستم و بلا قرار گرفته باشند نجات خواهد داد، خوشا به حال کسی که آن زمان را درک کند، ای ابا ابراهیم! تا همین جا برایت کافی است. من با خوشحالی تمام از نزد حضرت (ع) مرخص شدم که تا آن زمان بدان حد خوشحال نشده بودم.» (بحارالانوار ج 52 صفحه 129)
«چرا پاسخ نامه نیامد؟»
«حسین بن فضل زید یمانی میگوید: پدرم نامهای به خط خود برای امام زمان (عج) نوشت، حضرت (ع) پاسخ نامه را مرقوم فرمود، بار دیگر نامهای به خط من املا کرده و برای امام زمان (عج) ارسال کرد، حضرت (ع) این بار نیز پاسخ فرمود. مرتبه سوم نامهای دیگر به خط یکی از فقهاء که از دوستان ما بود املا نموده و برای حضرت (ع) فرستادم، امام (ع) این بار از ارسال پاسخ خودداری نمود، ما تعجب کردیم، وقتی درباره علت آن تحقیق نمودیم دانستیم که آن مرد از عقیده خود برگشته و «قرمطی»(1) شده است.» (بحارالانوار ج 51 صفحه 310)
«طبیب درد بی درمان»
«محمد بن یوسف میگوید: به بیماری کورَک (نوعی زخم چرکین) مبتلا شدم، پزشکان مرا معاینه کردند و برای درمان پول زیادی هزینه کردم اما بهبودی حاصل نشد؛ نامهای به محضر مبارک امام زمان (عج) نوشتم و از حضرتش التماس دعا نمودم، امام (ع) مرقوم فرمود: اَلبَسَکَ اللهُ العافِیَه وَ جَعَلَکَ مَعَنا فِی الدُّنیا وَ الاخِرَهِ «خدا تو را لباس عافیت بپوشاند و تو را در دنیا و آخرت با ما قرار دهد».
هنوز یک هفته نگذشته بود که محل زخم بهبود یافت، در این هنگام پزشکی از دوستانمان را فرا خواندم و محل زخم را به او نشان دادم، گفت: ما برای این زخم دارویی نمیشناسیم بهبودی آن تنها از ناحیه حق تعالی بوده است.» (بحارالانوار ج 51 صفحه 297)
«در جستجوی امام زمان (عج)»
«ابوالرجا مصری که یکی از نیکوکاران بود میگفت: پس از رحلت امام حسن عسکری (ع) برای جستجوی امام زمان (عج) حرکت کردم، سه سال گذشت، با خود گفتم: اگر چیزی بود بعد از گذشت سه سال آشکار میشد؛ در این هنگام صدایی را شنیدم که صاحب صدا را نمیدیدم او گفت: ای نصر بن عبد ربّه! به اهل مصر بگو: آیا شما پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دیدهاید که به او ایمان آوردهاید؟؛ ابوالرجاء میگوید: من تا آن زمان نمیدانستم که نام پدرم «عبد ربّه» است چون من مدائن متولد شدم و پدرم را از دست دادم، ابو عبدالله نوفلی مرا با خود به مصر آورد و در آنجا پرورش یافتم، چون آن صدا را شنیدم مطلب را دریافتم و دیگر به راه خود ادامه ندادم و مراجعت نمودم». (بحارالانوار ج 51 صفحه 295)
«حیرت و غیبت»
«اصبغ بن نباته میگوید: روزی به حضور امیرالمومنین علی (ع) شرفیاب شدم، حضرت در فکر فرو رفته و زمین را با تکه چوبی میکاوید، عرض کردم: یا امیرالمومنین! میبینم که در فکر فرو رفته و زمین را بررسی میکنید آیا رغبتی به آن یافتهاید؟ فرمود: نه! قسم به خدا هیچ رغبتی به آن و به دنیا حتی برای یک روز نداشته و ندارم، به مولودی فکر میکنم که یازده پشت بعد از نسل آشکار خواهد شد و نامش مهدی است، و زمین را بعد از آن که از ظلم و جور انباشته شده باشد پر از عدل و داد میکند، امر او اعجاب انگیز است و مدتها غیبت خواهد نمود، به همین دلیل گروهی درباره او به گمراهی میروند و عدهای دیگر هدایت مییابند. عرض کردم: یا امیرالمومنین! آیا واقعاً این اتفاق روی خواهد داد؟ حضرت (ع) فرمود: آری! همانگونه که او خلق شده این اتفاق هم روی خواهد داد، تو چه میدانی ای اصبغ! آنان برگزیدگان این امت و نیکان عترت طاهرهاند. عرض کردم: بعد از آن چه میشود؟ فرمود: خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد، زیرا حق تعالی در هر چیزی اراده و قصد و هدفی دارد». (بحارالانوار ج 51 صفحه 118)
«پول حج و فاسق؟!»
«ابو محمد دعجلی که از برگزیدگان دانشمندان شیعه بود و روایات زیادی از امامان معصوم (ع) شنیده بود میگوید: من دو پسر داشتم یکی صالح بود و ابوالحسن نام داشت و به غسل مردگان اشتغال داشت ولی پسر دیگرم ناصالح و منحرف و به دنبال گناه بود. سالی از طرف شخصی اجیر شدم که به نیابت از امام زمان (عج) به حج مشرف شوم، پیش از سفر مقداری از آن پول را به پسر شراب خوارم دادم. به مکه مشرف شدم و مشغول اعمال حج بودم تا اینکه با حاجیان به سوی عرفات راه افتادیم، در عرفات جوان گندمگون و زیبایی را دیدم که گیسوانش را به دو سوی افکنده و مشغول گریه، دعا و تضرع بود، و این زمانی بود که مردم در حال کوچ از صحرای عرفات بودند، در این موقع آن جوان زیبا رو به من نموده و فرمود: ای شیخ! حیا نمیکنی؟ گفتم از چه چیزی؟ آقا جان! فرمود: از کسی که خودت می شناسی، پولی را برای ادای حج میگیری، آنگاه قسمتی از آن را به یک فاسق شراب خوار میدهی؟ بزودی این چشمات (اشاره به یکی از چشمانم کرد) نابینا میشود. اعمال حج به پایان رسید و من به وطنم بازگشتم و از آن روز به بعد همیشه در ترس و اضطراب بودم تا اینکه چهل روز پس از بازگشت از سفر حج، دُملی در همان چشمی که اشاره کرده بود ظاهر شد و به واسطه آن کور شدم». (بحارالانوار ج 52 صفحه 59)
پی نوشت:
(1) «قرمطی»، شعبهای از فرقه اسماعیلیه است که توسط حمدان الاشعت معروف به قرمط در حدود سال 280 هـ.ق پدید آمد، آنها قایل بودند که محمد بن اسماعیل امام هفتم و صاحب الزمان است (فرهنگ معین ج 6 ص 1450)
منبع: http://www.ejlasmahdi.ir