وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء
وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء

حسین! مرا نشناختى؟!


  پیرمردى قمى که آدم راستگویى بود، چهل سال قبل( البته حضرت استاد ـ رحمه الله ـ این داستان را بیش از پانزده سال پیش نقل فرموده  اند.) براى ما نقل کرد که خیلى میل داشتم مسجد جمکران را سفید کنم. از آن جا که بسیار به این کار تمایل داشتم به حرم حضرت معصومه ـ علیهاالسّلام ـ رفتم و از آن حضرت خواستم از خدا بخواهد که من به این کار موفّق شوم. تا این که در خواب و یا بیدارى به من فرمودند

 به فلان تاجر یا کاسب مراجعه کن، به او مراجعت کردم، او هم موافقت کرد. همراه با چهار کارگر به آن جا رفتیم. در خواب به من فهمانده بودند که گچ و لوازم کار و ترتیبات مصالح را مهیّا مى کنند. و گفته بودند که سه روز و نصف کار دارد، و گچ را از فلان جا روزى 15 مَن مى آورند و این که با آن گچ ها، مسجد و حجره ى خادم را نیز سفید کنید. تا این که پیرمردى را دیدم که محاسن سفید و پارچه ى سفیدى بر سر داشت. او گفت:

 این جا سه روز و نصف کار دارد، از این باغ کنار مسجد هر روز ۱۵من گچ مقابل مسجد مى ریزم، و مشغول کار مى شوید، و صبحانه و نهار شما هم با من باشد. گفتم: چه طور حساب مى کنید، کجا شما را پیدا کنیم؟ گفت یک جورى حساب مى کنیم، گفتم کجا شما را ببینم؟ گفت فلان جا در هر حال، آن مرد هر روز ۱۵من از باغ کنار مسجد گچ مى آورد و مقابل مسجد مى ریخت و صبحانه و نهار هم مى آورد.

 پس از پایان کار به رفقاى کارگر گفتم: این جا باشید، و رفتم با آن شخص تصفیه حساب کنم، ولى دیدم آن جا مسکونى نیست، به آبادى نزدیک جمکران رفتم و سراغ آن مرد را گرفتم و نیز گفتم: آیا کسى به این قیافه را در این جا مى شناسید؟ گفتند: چنین کسى این جا نیست. گفت: بى چاره شدم، کارگرها هم منتظر، از شدّت ناراحتى با صداى بلند گفتم: اى کسى که مرا سرگردان کردى، به حقّ فلان بیا حساب ما را تصفیه کن و ما را از سرگردانى نجات بده. صدایى را شنیدم ولى کسى را ندیدم که گفت: حسین، مرا نشناختى؟! مثل این که حضرت خضر ـ علیه السّلام ـ بود، فهمیدم متعارف نیست با خود گفتم: اگر عمله ها گفتند چرا دیر کردى، جواب آن ها را چه بگویم؟ ولى وقتى به آن ها رسیدم دیدم مى گویند چه خوب زود آمدى! با این که هر هفته به جمکران مى رفتیم، گویا در آن مدّت خواب بودم و با آن چه قبلاً مى دیدم کاملاً متفاوت بود، زیرا در آن مدّت در کنار مسجد باغ بود و اطاقى مقابل مسجد که آن آقا گچ را در آن جا مى ریخت، در حالى که قبلاً پهلوى مسجد باغى نبود که از آن باغ گچ بیاید، و نیز هیچ اثرى از اطاق روبروى مسجد که گچ را در آن جا مى ریخت دیده نمى شد ولى در این میان سفید کارى شدن مسجد یقینى بود و خواب و خیال نبود، و واقعا مسجد سفید شده بود. حتى هفته بعد رفتم ببینم آیا راستى مسجد را گچ کارى کرده ام یا در خواب بوده، دیدم سفید شده و حتى حجره خادم هم سفید است .

 

درمحضربهجت جلد سوم:نکته۲۹۷



منبع: http://bahjat.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد