وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء
وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

وبلاگ مهدوی مهدی جانان (عج)

تقدیم به ساحت مقدس حضرت صاحب الزمان روحی و ارواح العالمین له الفداء

یاد امام زمان حتی با پنج دونه صلوات


خیلی دوستش داشتیم. اسمش آقای انیسی بود و معلم علوم آن سال ما شده بود. امّا چون خیلی خوش اخلاق بود و خیلی هم خوب درس می‌داد، بین تمام دانش آموزان خیلی محبوب بود و هیچ کس سر کلاس های ایشان سرش را برای خواییدن روی نیمکت نمی گذاشت! اتفاقاً یکی از ویژگی های آقای انیسی این بود که بین درس دادن، بعضی موقع‌ها صحبت‌های خارج از درسی را مطرح می‌کرد؛ آن صحبت‌ها هیچ ارتباطی به درس نداشتند ولی ایشان آن قدر شیرین و راحت صحبت می‌کرد که همه ما با کِیف، گوش می‌کردیم. اتفاقاً صحبت‌هایش سال‌های سال در یادمان ماند.  

یک بار که در کلاس صحبت از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شده بود، آقای انیسی به ما گفت:«بچه ها! خیلی از ما تا حالا واسه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هیچ کاری نکردیم. حتی یه دونه قدم هم بر نداشتیم». همه بچه ها ساکت شدند؛ آخر این جمله، تعجب همه ما را بر انگیخته بود. آقا که تعجب ما را دیده بود، صحبت هایش را این طور ادامه داد: « ببینید بچه ها آن قدر که ما می‌گیم: آقا بیا! آقا بیا! تو عمل چقدر برای ظهور امام زمان کاری می‌کنیم؟ اصلاً امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کدوم کار ما دل خوش کنه برای ظهورش؟ بچه‌ها! خدا وکیلی، کدوم کاری رو تو زندگیمون فقط برای امام زمان انجام دادیم؟ حتی کارای واجب‌مون رو هم افتضاح انجام می‌دیم، چه برسه کار واسه ظهور!

بذارید یه مثال بزنم. مثلاً توی نماز به جای اینکه حواسمون به خدا باشه، درست مثل یه ضبط صوت، ذکرای نماز رو تکرار می‌کنیم. ذهن‌مون هم در همون لحظه‌ها، تمام اتفاقای اون روزمون رو مرور می‌کنه! حتی یه ذره هم حواسمون به خودِ نماز نیست. مثل پرنده‌ای که واسه خوردن دونه به زمین نوک می‌زنه، ما هم سرمون رو به مُهر می‌گذاریم. انگار اون چند دقیقه نماز اون قدر واسمون وقت گیره که وقت نداریم کارای روز مره‌مون رو فقط برای همون چند لحظه کنار بذاریم.

همه اینا به کنار؛ بچه‌ها ما تو 24 ساعت شبانه روز کلاً چند دقیقه به یاد آقامون هستیم؟ انصافاً پنج دقیقه هم به یاد ایشون می افتیم؟»

آقا به سمت تخته سیاه رفت و روی تخته درشت نوشت: «یعنی ما حتی یک سیصدم روز هم به یاد امام زمانمون نیستیم، در حالی که همه شیعه‌ایم؛ درسته؟»

سکوت عجیبی تمام کلاس رو فرا گرفته بود. فقط صدای نفس کشیدن بچه‌ها بود که به گوش می‌رسید. دانش آموزایی که تا چند دقیقه پیش کلّ کلاس را روی سرشان گذاشته بود حالا سراپا گوش شده بودند و داشتند به صحبت‌های آقای معلم گوش می‌دادند. خداییش هم راست می‌گفت. مثلاً خود من که نمازهایم، دقیقاً همین طوری بود که او می‌گفت. واقعاً هم در روز به یاد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمی افتادم. راستش بقیه بچه ها هم انگار وضعیتشان خیلی بهتر از من نبود!

آقا که حالا از پای تخته کنار آمده و روبروی بچه‌ها ایستاده بود، صحبت‌هایش را این طور ادامه داد:« یکی از بچه‌هایی که پارسال تو این کلاس بود یه روز اومد بهم گفت: «آقا من هر شب موقعی که می خوام بخوابم پنج تا صلوات واسه امام زمان می‌فرستم. هیچ حاجتی هم ندارم. فقط به عشق آقا. همین! این کارم هم فقط واسه اینه که اگه یه روز چشمم تو چشم آقام افتاد، بگم که آقا جون من هر روز لااقل با همین پنج تا صلوات به یادتون بودم و هیچ روزی نبود که یادتون نیافتم».

زنگ خورد. ولی هیچ کس از جایش تکان نخورد. همه هنوز هم داشتند گوش می‌کردند. آقا معلم هم که دید زنگ خورده، صحبت‌هایش را با یک جمله تمام کرد و رو کرد به سمت ما و پرسید:«بچه ها بین شما آدم با معرفتی هست که حتی با همین پنج تا دونه صلوات ،هر روز از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یادی بکنه؟»
(مجله امان شماره 46 : بهمن و اسفند 92 - )

منبع : 

http://beytolmahdi-kerman.blogfa.com/

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد